شعر رنگ عشق
دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را..!
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »
دوستان عزیز این وبلاگ جدیدمه براش دادم قالب اختصاصی طراحی کردن لطفا به اون هم سر بزنین بعدا من باز مجدادا به این میرسم:
وبلاگ بروز طرفداران انریکه:
«آ» : «آرامش» وقتی به سراغت میآید که «تلاش» کرده باشی.
«ا» : «اعتمادبهنفس» یک «سرمایه» است نه یک «کلمه»!
«ب» : برای «بهتر» شدن زندگیات، «بهتر» فکر کن!
«پ» : چرکنویسهای زندگیات گاهی به «پاکنویس» احتیاج دارند!
«ت» : «تفاهم» درک کردن نیازهای طرف مقابل است نه دانستن نیازهای خود!
«ث» : «ثابتقدم بودن»، یکی از راههای «موفقیت» است.
دخــتـري كــرد سـوال از مــادر
كه چه طعم و مزه دارد شوهر
.
اين سخن تا بشنيد از دختر
انـدكــي كــرد تــامــل مـــادر
.
گفت باخود كه بدين لعبت مست
گـر بگويـم مـزه اش شيرين است
.
يا غم شوي ، روانش كاهد
يـا بـلافاصله شوهـر خواهد
.
ور بگــويـــم مـــزه آن تـلخـسـت
تا ابد مي كشد از شوهر دست
.
لاجــرم گـفـت بـدو اي زيبا
تُرش باشد مزه شوهر ها
.
دخترك در تب و در تاب افتاد
گـفـت مـادر ، دهنم آب افتاد