امروز با چند متن عاشقانه بروزم که خاطره خانم لطف کردن و در بخش نظرات گذاشتن که منم اینجا میزارم امیدوارم خوشتون بیاد:
من ماندم و حلقه طنابی در مشت بارفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی دیروز غروب عاشقی خود را کشت
---------------------------------------------------------------------------
عشق با نیم نگاهت ازلی ست
راز چشمان تو ضرب المثلی ست
ولی افسوس ترافیک دلت
مشکل جاده بین المللی ست
----------------------------------------------------------------------------------------------------
خداوندا از دوستي ما مقداري را هم براي فردا كنار بگذار تا اگر رنگ عادت به خود گرفت دوباره آنرا شروع كنيم.
چيزي به اندازه يك لبخند...
-----------------------------------------------------------------------
بر خاك بخواب نازنين تختي نيست
آواره شدن حكايت سختي نيست
از پاكيه اشكهاي خود فهميدم
لبخند هميشه راز خوشبختي نيست
روزي...
روزي،
خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.
در رگ ها، نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم داد: اي سبد هاتان پر خواب! سيب
آوردم، سيب سرخ خورشيد.
من خدا را دارم
سفري مي بايد
سفري بي همراه
گم شدن تا ته تنهايي محض
سازکم با من گفت
هر کجا ترسيدي
از سفر لرزيدي
تو بگو از ته دل:
من خدا را دارم
من و سازم چنديست که فقط با اوييم
-------------------------------------------------------------------
خدا گفت زمين سردش است . چه کسي مي تواند زمين را گرم کند.؟
ليلي گفت من.
خدا شعله اي به او داد .ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت .سينه اش آتش گرفت .خدا لبخند زد .ليلي هم.
خدا گفت شعله را خرج کن .زمينم را به آتش بکش.
ليلي خودش را به آتش کشيد . خدا سوختنش را تماشا مي کرد . ليلي گر مي گرفت .خدا حظ مي کرد .
ليلي مي ترسيد آتش اش تمام شود . ليلي چيزي از خدا خواست .خدا اجابت کرد .
مجنون سر رسيد .مجنون هيزم آتش ليلي شد .آتش زبانه کشيد .آتش ماند زمين خدا گرم شد .
خدا گفت : اگر ليلي نبود، زمين من هميشه سردش بود!
ليلي نام تمام دختران زمين است
-----------------------------------------------------------
مهربانی را وقتی آموختم که کودکی آسمان نقاشی اش را سیاه میکشید تا پدر کارگرش زیر آفتاب نسوزد .
---------------------------------------------------------
همتونو دوست دارم فعلا خداحافظ...
عشق يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي
دوست داشتن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال
عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هرچه از غريزه سر زند بي ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع مي كند و تا هرجا كه روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج مي گيرد
عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مي گذارد
دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي كند
عشق طوفاني و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
عشق جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني “فهميدن و انديشيدن “نيست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر ميرود و فهميدن و انديشيدن را از زمين مي كند و باخود به قله ي بلند اشراق مي برد
عشق زيبايي هاي دلخواه را در معشوق مي آفريند
دوست داشتن زيبايي هاي دلخواه را در دوست مي بيند و مي يابد
عشق يك فريب بزرگ و قوي است
دوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي، بي انتها و مطلق
عشق در دريا غرق شدن است
دوست داشتن در دريا شنا كردن
عشق بينايي را مي گيرد
دوست داشتن بينايي مي دهد
عشق خشن است و شديد و ناپايدار
دوست داشتن لطيف است و نرم و پايدار
بقیه در ادامه مطلب...
با تشکر ویژه از خاطره خانم بابت ارسال این مطلب بسیار زیبا...
ادامه مطلب...
اين را بـــــه ياد بسپـــــار يک نفر ... يک جايي ... تمام روياهاش لبخند توست ... و زماني که به تو فکر مي کنه ... ....احساس مي کنه که زندگي واقعا با ارزشه .... پس هر گاه احساس تنهايي کردي ... اين حقيقت رو به خاطر داشته باش ... ...يک نفر.... ...يک جايي ... ....در حال فکر کردن به توست...آه خدا
گل سرخی برای محبوبم " جان بلا نکارد"
از روي نيکمت برخاست . لباس ارتشي اش را مرتب کرد و به تماشاي انبوه جمعيت که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزی پيش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را می شناخت دختری با يک گل سرخ. از سيزده ماه پيش دلبستگي اش به او آغاز شده بود. از کتابخانه مرکزی فلوريدا با برداشتن کتابي از قفسه ناگهان خود را شيفته و مسحور يافته بود. اما نه شيفته کلمات کتاب بلکه شيفته يادداشت هايي با مداد که در حاشيه صفحات آن به چشم مي خورد. دست خطی لطيف که نشان از ذهني هشيار و درون بين و
باطنی ژرف داشت. در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بيابد: دوشيزه هاليس مي نل" . با اندکی جست و جو و صرف وقت، او توانست نشانی دوشيزه هاليس را پيدا کند. "جان" براي او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او در خواست کرد که به نامه اش پاسخ دهد. روز بعد "جان" سوار بر کشتي شد تا برای خدمت در جنگ جهاني دوم عازم شود. در طول يک سال ويک ماه پس از آن، دو طرف به تدريج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت يکديگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخيز فرو مي افتاد و به تدريج عشق شروع به جوانه زدن کرد. "جان" در خواست عکس کرد ولی با مخالفت "ميس
هاليس" رو به رو شد . وقتی سرانجام روز بازگشت "جان" فرا رسيد آن ها قرار نخستين ديدار ملاقات خود را گذاشتند: 7 بعد از ظهر در ايستگاه مرکزی نيويورک . هاليس نوشته بود: "تو مرا خواهي شناخت از روی رزسرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت" بنابراين راس ساعت 7 بعد از ظهر "جان " به دنبال دختري مي گشت که قلبش را سخت دوست مي داشت اما چهره اش را هرگز نديده بود. ادامه ماجرا را از زبان "جان " بشنويد: " زن جوانی داشت به سمت من می آمد بلند قامت وخوش اندام - موهای بلندش در حلقه هايی زيبا کنار گوش های ظريفش جمع شده بود چشمانش آبي به رنگ آبی دریا بود و در لباس سبز روشنش به
بهاری می مانست که جان گرفته باشد. من بي اراده به سمت او گام بر داشتم کاملا بدون توجه به اين که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد. اندکی به او نزديک شدم . لب هايش با لبخند پر شوري از هم گشوده شد اما به آهستگي گفت "ممکن است اجازه بدهيد من عبور کنم؟" بی اختيار يک قدم به او نزديک تر شدم، او رد شد ومن در اين حال ميس هاليس را ديدم که آنسوتر ايستاده بود با گل سرخی بر کلاهش. زنی حدود 40 ساله با موهای خاکستري رنگ که در زير کلاهش جمع کرده بود . اندکی چاق بود، مچ پاي نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند... من احساس کردم که بر سر يک دوراهی
قرار گرفته ام، او مرا ندیده بود و من می توانستم دور شوم و بروم، اما از سويی علاقه ای عميق به زنی که روحش مرا به معنی واقعی کلمه مسحور کرده بود، به رفتن به سویش دعوتم می کرد. او آن جا يستاده بود، با صورت رنگ پريده و چروکيده اش که بسيار آرام وموقر به نظر می رسيد و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشيد. ديگر به خود ترديد راه ندادم. کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب مي آمد. جلو رفتم و به نشانه احترام خم شدم وکتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با اين وجود وقتي شروع به صحبت کردم از تلخي ناشي از
تاثري که در کلامم بود متحير شدم . من "جان بلا نکارد" هستم وشما هم بايد دوشيزه "مي نل" باشيد . از ملاقات با شما بسيار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذيريد؟ چهره آن زن با تبسمي شکيبا از هم گشوده شد و به آرامي گفت" فرزندم من اصلا متوجه نمي شوم! آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که اين گلسرخ را روي کلاهم بگذارم وگفت اگر شما مرا به شام دعوت کرديد بايد به شما بگويم که او در رستوران بزرگ آن طرف خيابان منتظر شماست . او گفت که اين فقط يک امتحان است
با تشکر از مهسا خانم بابت ارسال این مطلب بسیار زیبا...
گنج قاورن واسه قارون
، ما رو چه به مال دنیا
گنج من یه تار موته ، نمیدم به کل دنیا . . .
.
.
.
من در انتظار بهترین پیام نیستم
من در انتظار پیامی از بهترینم ، بهترینم . . .
.
.
.
ما با نفس سلامت ای دوست ، خوشیم / از گرمی هر کلامت ای دوست ، خوشیم
هرچند که افتخار دیدارت نیست / با زنگ خوش پیامت ای دوست ، خوشیم . . .
.
.
.
توی مغازه قلبم ، یاد تو تنها چیزیه که روش نوشتم
” سوال نکنید ” فروشی نیست . . . !
.
.
.
بقیه در ادامه مطلب...
ادامه مطلب...
شعر های عاشقانه از فریدون مشیری
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بقيه در ادامه مطلب...
ادامه مطلب...
خدا جون ...
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته
زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره
اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
به تو که موندگاری
دوست داشتن همیشه گفتن نیست
گاه سکوت است
گاه نگاه است وگاه انتظار
کم باش تا نبودنت احساس بشه
نه اینکه اصلا
نباشی که نبودنت عادت بشه
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکیم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
دختر:خوشگلم؟
پسر:نه
دختر:دوستم داری؟
پسر:نه
دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی؟
پسر:نچ
دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر
بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی
زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم
اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم
نظر بدین ممنون میشم
می گویند شیشه ها احساس ندارند
اما وقتی روی شیشه بخار گرفته ای نوشتم:
دوستت دارم
آرام گریست....
یه روز معلم پرسید که عشق چند بخشه:
زود دستمو بردم بالا و گفتم:
یه بخشه ولی وقتی تو رو دیدم فهمیدم که عشق سه بخشه...
1-آتش دیدن تو 2-شوق با تو بودن۳ - واندوه بی تو بودن
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم...
ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و
بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین
؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی
هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم .
جملات کوتاه و احساسی
.
فرشته مهر لبخند زد و گفت:
وقتی زمین هزار و سیصد و بار به دور خورشید بچرخد
و ستاره ها آسمان;مین ماه سال را آذین ببندند
مین روز، نوبت عاشقی است
در آن روز دو ستاره روشن اقبال به هم پیوند می خورند
و جشن بزرگی برپا می شود که همه آدمهای خوب در آن دعوت دارند.
بقيه در ادامه مطلب...
ادامه مطلب...
خدایا!
گرگان درنده گناهانم مرا به دامن عفو تو آویخته اند ، مرانم .
وخطاهایم مرا به کوچه اغما زتو کشیده اند، مخواه که نمانم .
نادرستی رفتارم مرا در زیر سایه پرده پوشی تو نشانده است ، به کس منمایانم .
آلودگیم مرا به چشمه عفو تو گسیل داشته است ، راضی مشو که تشنه بمانم .
جملات عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
I love all the stars in the sky, but they are
nothing compared to the ones in your eyes
من تمام ستاره های آسمون رو دوست دارم ولی
اونا در مقایسه با ستاره ای که در چشمان تو
میدرخشه هیچند !
.
.
Somewhere there’s someone who dreams of your smile… یه جایی یه کسی هست که در رویای لبخندت هست . . I love you, not only for what you are, But for what I am when I am with you. دوستت دارم نه برای آنچه که توهستی، بلکه برای آنچه من هستم وقتی تو با منی
For every word you say, هر کلمه ای که به زبان می آوری بخشی از قلب مرا تسخیر می کنی Never say goodbye when you still want to try. هیچوقت تمام نکن وقتی هنوز می خواهی بجنگی هیچوقت مایوس نشو وقتی هنوز می خواهی بدستش بیاوری هیچوقت به کسی نگو دوستت ندارم وقتی نمی توانی ازش دل بکنی To be your friend was all I ever wanted; to be your lover was all I ever dreamed. دوست تو بودن تمام خواسته من بود؛ معشوقه ات بودن تمام آرزویم A heart that loves is always young. قلبی که عشق می ورزد همیشه جوان است بقیه در ادامه مطلب......
another piece of my heart you take.
Never give up when you still feel you can take it.
Never say you don’t love a person when you can’t let go.
ادامه مطلب...
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نامهربون میخوام ازت دل بکنم
سخت ولی من میتونم، سخته ولی من میتونم / این جمله انقدر میگم تا فراموشت کنم
بقيه در ادامه مطلب
☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻
ادامه مطلب...